آخرین نعره های چوب ، پل قدیمی نوید لحظات جدایی رو میداد
شاید اشتباه کردم تصمیم گرفتم اول از پل بگذرم
گفتم :
نترس
نترس
فقط یواش یواش بیا
گوش هام داغ شده بود تقصیر قلبم که داره میدوهه
پل به خاطر شکستن یکی از چوباش لمبر برداشته بودن
یکم خم شده بود که بهتر تعادلش رو حفظ بکنه ،
ناخوداگاه دو سه قدم رفتم به سمتش
+ بیا بیا فقط یه قدم مونده
طناب پاره شد
دستمو دراز کردم تا انتهای انگشتام رو گرفت
از طرفش پل پایین پرت شد
یک دستم به طناب بند بود و دست دیگه ام رو گرفته بود داشتم سعی میکردم مچش رو بگیرم ، نمیگذاشت
بالا رو نگاه کردم منبسط شدم و دستم رو به زور یکم‌ جمع کردم رو به بالا
خسته شدم دوباره تلاش کردم
بی فایده بود
پایین رو دقیق نگاه کردم ببینم جایی برای مستقر شدنش هست یا نه
اندازه یک پاش جا بود
دنبال یک جا دیگه داشتم میگشتم
با گریه گفت بی فایدست
+ ساکت شو الان همه چی درست میشه
سرش رو تکون میداد و میگفت نه ، تو نمیتونی ! جفتمون جون سالم به در نمیبریم
دستم رو ول کرد
دنیا سیاه شد و فقط چشماشو میدیدم
ازم دست برداشت منم از دنیا دست برداشتم
و دنبالش رفتم ببینم کجا میریم !

#PvF