تنفس این هوا

معانی این حرفا 

همین ها زندگی را

جلوی چشم ما 

شعله ور میکند

 لبخندت زیباست حرفم بی معناست

 چطور همراه تو باشم وقتی آزرده خاطرم

 خاطرم هست

 که قلبم شکست 

 نه به واسطه اعمالت 

 به سبب آوار شدن تمام آنچه از خوبی هایت 

 در ذهنم بنا کرده بودم ، دیوار هایی از جنس علاقه و مهربانی بی انتها با ستون های مستحکم اعتماد ، درخشان مثل درخشش لبخند برنده ات ، همان درخششی که اگر یک روز خودم را هم فراموش کنم از یاد نخواهم برد ¹ ، سیلی طوفان زلزله ی بی وفایی ، بیشتر پیمان هایمان به آتش کشید ، آن اسطوره تحرکات با معنی خورده ، خشک خاطره ی سوخته ی بر باد رفته ای شد ، که در جای جای شهرمان پخش شده . چنگک های عزیزم دوستت دارم به جایی چنگ نمی‌زنند ، حتی بی آن که عطر نفسم بر لذت های ساده و تکراری ، گرفتار کننده ، شود ، سوختم و با خود سوزاندم ، به قدر خودم از شهر ، ما ، سوزاندم و دوده های خاکستر ها به سرما سرسام آور فراموشی اکنون یاری میدهد .

  باری خبر تنهایی می آید و گاهی امید معجزه ی بخشش . معلق در علاقه ی یک طرفه موقعیتی است که برایم آشناست . لاشخور های زالو وار ، به اسم غریبه وارد این شهر شدند ، سایه ی آن ها را از ابتدا تا به حال احساس میکنم زندگیشان خلاصه در فرصت طلبی بوده ، جویندگان نقطه ضعف و روزنه ای برای ورود در فضا هایی که بوی شک و ترس و دلخوری می داد سریعاً در سرما بی حسی ، رشد میکردند ؛ حال به دنبال جسد مسموم من ، به حراس از دروغ ، در کوچه کوچه ی بطن مغزت می لولند و تو هم تغذیه ی این مردار های جان به لب رسیده پلید ، را از تنفر و کینه ی من تهیه می کنی ، این مه دلگیر تو را مدهوش میکند ، جاذبه ی چشمت ذرات شناور را متوقف می کند و زبانه های شعله را به ساختن مشغول میکند ، من سر تا پا مست شراب شیفتگی ات ، را مجبور میکند دروغ بگویم ، تا پنهان شود غصه دارم ، از نامیده شدنم هم گله دارم ، با سرعت در حال رفتنم روی برمیگردانم به شهر ، اشکی از چشمم بر می افتد صدایت را شنیدم که حرف های گذشته ات را در ذهنم بیدار کرد ، اشکم بر خاکستر بر می خورد به بالا می اید دو قطره میشود و باز به زمین میخورد ، به سمت بالا بلند می شود و با چهار قطره به زمین برمی گردد خاطرات ، دیوار ها ، کوچه ها ، چهره ها در حالتی بی طرف دست از دود شدن و همراه من آمدن برمیدارند ، نه لبخنده بی قضاوتی نه آرزویی به رنگ امید ، تنها نگاه خشک سفید تو که تمام جانش را برای رسیدن فریاد نرو فدا کرده به چشم می آید ، اشک هایم حرارت ها را به رطوبت مطلوبی تبدیل میکند منتها همگی خودباخته در میانه مانده اند مدام مابین من و تو و ما میروند و می آیند ، بهتر آن نیست دست بندازى و از دل گرهى بگشایى ؟ ²

 

#PvF

 

 

Ewa Hauton

2020 - 2021