چند روزه باهاش آشنا شدم یک رانندست‌که خودش رو مسافر این دنیا میدونه 

هرچند مدت هاست که زندگیش به تکرار کردن و تکرار کردن و تکرار کردن میگذره اما به تازگی کمی با شرایط حقیقیش بیشتر آشنا شده ولی نه به معنی این که توهم درک نسبی از شرایطداشته باشه ، فقط ارزش روابطش با اطرافیانش و اعضای خانواده بیشتر میدونه کماکان شبیه خپری هر روز مقداری از فشار کاری زمین رو به دوش میکشه ، یک چرخدنده بزرگ که تمام ساکنین زمین ، گردشش رو امری واجب میدونن ، همون هایی که غذایی رو میخورن چند ساعت بعد دفعش میکنن ، لباسی می پوشند که چند وقت بعد کهنه و پاره به دور می اندازند ، چند دقیقه ای با فروش زحمات چند ساعته خودشان یا دیگری ، لبخند میزنند با امید به آن که روزی از این جایگاه فعلی ترفیع میگیرند ، از حس خوش رویا استفاده میکنند برای پرشکوه تر دیدن ضیافتشان ، در نهایت با جسمی زنده و ذهنی نیمه جان یکی دیگر مثل خودشان تولید می کنند و رویاهای محدود که توسط هوشی برتر از خودشان طراحی شده را همچون میراثی گران بها به وسیله نگاه سخت‌گیرانه اهدا میکنند .

 من به حرف هاش گوش میکنم تا به ایده ها و رویا هایش مطمن تر بشود او چشمانش آلوده به زمین نیست و زبانش بی گناه است و آنچه در ذهنش می گذشت را ادا کرده به علاقه مند ام چون کمی با عمده مردم فرق می کند او می‌داند که مسافر است .

 

 

Thanks for your design @sandra.staub

website : www.sandrastaub.com