بی رمق تو چله زمستون سرد و سوز های مرگ بین انگشت هایم که بوی سیگار میدهد بساط تنهاییم رو با ایندم تقسیم کردم 

تمام روزنه های حماقت صور دلم برای ورود به یک باتلاق جدید بسته شده هر چند که دوست دارم مثل کبک سرم رو زیر خاطراتی که مثل برف روی این روزنه هاست ببرم تا چنگ های دنیا نگهم دارن ولی دیگه تن به این حماقت نمیدهم چون حتی یک ادم جدید شدن هم تکراری شده 

در سکوت 

حرفای نگفته هست همان هایی که باعث پیش امدن این برزخ میان زندگی و مرگ شده در این سکوت بی انتها که مجال یک دم کشیدن هم نیست 

صحنه های تکراری با گریم های جدید رو شاهد میشم و میبینیم و هر بار خودم را در باطن یکی از کرکتر ها میبینم این وادی جدیدی است که من را گرفتار کرده نه خبری از روال رو به زوال است و نه بهبود گفتی است که ترس اینجا هم دست از سرم برنداشته و اجازه یکسره کردن کار را هم نمیدهد تا روادید شهر سکوت رو پشت سر بگذارم

هنوز هر روز به وجودم ایمان دارم و در این جاده با اسمان بی فروغ از ستاره بدون قطب نما ادامه میدهم فقط ذهنم روشن است با نور فانوس ، هزینه ساخت این فانوس را چه مرگ ها ، زندانی شدن ها و چه سختی های کشیده شده ای توسط با ایمان هایی به وجودی که عمر خود را صرف این قسمت حقیقت کرده اند پرداخته اند ،  مرفحانه زمان پرداخت میکنم تا از این گذرگاه گذر کنم



#PvF