چشم باز کردم و بیدار شدم یکم تار میدیدم ، چشمام رو میمالم تا دنیا واضح بشه

صدای حرف زدن گنجشک ها به گوش میاد و با لبخند کوچیکی پرده سفید ،  که با نور افتاب روشن شده رو با خیال خوش نگاه میکنم

پرده ها رو کنار میزنم تا اتاق از خواب بیدار بشه و چیز هایی که توش هستند با صبح بخیر گفتنشون انرژی بدن ، بیرون رو نگاه میکنم انگار دیشب تا صب بارون ارومی باریده برای همین تو طول شب بیدار نشده بودم .

شاید بهترین زوج های طبیعت در این زمان حضور دارن هوای مرطوب لطیف با زمین خیس و جوانه های درخت با افتاب صبحگاهی !

یک گنجشک میاد روی شاخه تازه شکوفه زده و اون رو تکون میده ، سعی میکنه تعادلش رو حفظ بکنه ، پاهای نحیفی داره و دنبال دوستش میگرده حرکاتش بانمکه و باعث میشه لبخندم پیش بره و به خنده برسه ، دستام لبه ی پنجرست ، اون رو باز میکنم و هوای خنک ، موهای دستم رو برپا میکنه به نظر میرسه همه چیز عالیه تا فراموش نشدنی بشه ، ولی یاد او میوفتم سرم رو پایین میندازم و به دستام نگاه میکنم گلوم خشک میشه یا بغضه نمیدونم ، چونه ام  میلرزه ، رو بر میگردونم از منظره

 میرم آب بخورم


‏#PvF