دنیا وسیع ما در دل ذره ای است از یک ذره دریا ، در این دریا روزهایی بود که امید داشتم ناجیی هست که با قدرت های بی استدلال دستگیرم شود درست مثل آدم های گذشته امید داشتم به وجود ، وجودی که وجودی اون رو به وجود نیاورده ، چه فریاد های کمکی که سر دادم و به جز وضعیتی که بود ، چیزی عایدم نشد.

به مرور خنده هایم مرد و اخم قدم گذاشت به صورتم و تنها شدم به تنهایی ، تنهایی بی انتهایی در زمان زندگیم ، آرام آرام به امیدم شک کردم و به کمک این شک شنا کردن رو اموختم ؛ حقیقت ها مثل موج بر سرم می آمدند ، هیچ تکیه گاه و کمکی نبود ، در هر کدام از این موج ها  ، بی صدا قولوپ قولوپ غرق و خفه میشدم و بعد از آخرم ، مثل دانه سیب دوباره متولد میشدم ولی با تجربه ی بیشتر .

بودن یک همسفر در این سفر ، میتونه  چه ارامش و دل گرمی داشته باشه گویا که در زندگی قبلیم بوده 

احساس شجاعتی به مقدار قدرت عزم یک ، نفس عمیق با بازدمی شدید که ادامه دادن حرکت در این سفر رو سریع ، وسعت دید به جلو رو وسیع و رسیدن به مقصد رو با تعهدی صریح وعده میدهد حتم دارم که او خوده اوست و قلبم راسخ است به اندازه قرص بودن میخ فولاد در دل سنگ با رنگ‌ و پایداری بیسموت !


#PvF