داوینچی در زمان خودش نوآور بوده

با این حساب فکر می‌کنم که خود خواهانست که من زنده ام به تفسیر دیگر معتقدم از حقی بهره‌مندم که از آن من نیست ، نشسته بودم و با هر چشم به صورت جداگانه یک انگشت را نگاه میکردم چه اختلاف نظری در خوده ، خودم دارم ! رفته رفته با سینه ستبر از صدای سکوت پا به آغازی این وادی گذاشتم ، تظاهر کاری بود که به دلیل ترس انجام دادم ، از همین رو با ظاهری فهمیده ، ناگریز به منازعه ندیدهایم رفتم ، گویا تمام این انرژی بابت فقر فهمم بود .

اون رفت تا ثابت کنه هیچ چیز در دنیا مطلق به من نیست ، احساسی برای من شایسته نیست . قابل لمستر اگر بخوام بگوییم ، مثل فردی که برای اولین بار دستش رو از شونه و کمرم برداشت تا مزه دوچرخه سواری بدون چرخ های کمکی رو مزه کنم . رفت به دور ، با دور شدنش نقطه ای شد بر جملگی خودش و اول جمله ی زندگی ادامه دارد رو مطرح کرد حقیقتا عمل هوشمندانه ای بود چون انتقال احساس خودش رو به صورت تمام رسوند . از برگشتن اون به ذهنم ترس دارم راه مقابله با این مسئله رو بازی با اعداد ارقام و احتمالاتی مثل تشابه انسانی هایی با این فرم میدونستم .

صدای: ( پاره کن همه برگه ها رو) میاد ؛

 در این میان خاطرات متفق القول تضمین میدهد هر چه رویا دست نیافتنی تر باشه ، لذت فکر کردن به آن بیشتر می‌شود و ساخته ذهن من از آن ، ققونسی بود ، که هر بار با فراموش کردنش دوباره زنده می شد . گوشه چشم اون به هر کس باعث ارزشمند شدن اون فرد در نظر من میشد ، درست نمیدونم چی باعث شد ، کرشمه یا ارزش تنهایی یا عدم چیرگی خرد بر شهوت ، فرصت ، تکرار میشود ؟ کسی که متانت در رفتارش داشت رو میدیدم حتم داشتم که از فهمیده هایش است و ان را با ققنوس ذهنم تطابق میدادم . تکراری شدن رابطه هام باعث شده تا لطیفه های جدید بگم به سادگی افراد در رابطه ام بخندم ، حالش خوب نبود ، متوجه شدم ، اتفاق قابل پیشبینی بود که لحظاتی بعد اون خندش میگرفت به خاطر حرفام ، متراقبا جمله امکان ندارد توی ذهنم بازخوانی میکنم و موجب شد که تعادل فکریم رو از دست بدم ولی به لطف تجربه خیالیم روی این پل صراط متعادل حرکت کردم

به دریایی در افتادم که پایانش نمی‌بینم

به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی‌بینم

به جایی رسیدم که نتیجه رفتم که روزی که اسمش یادم نیاد زندگی دوبارست

چه کرد عمیق ترین باورم

توی تو توی تو

ترک خورد

برد هر چی کاش کاشتم رو

پس بکن ترک منو

که تلخ قهوه ترک من تویی تو

چند سالی گذشت روز ها به درک سکون خیره شدنم به اوجاج دیوار لحظات را سپری میکردم ، صبر سحر شد ، غرور غروب کرد . انعکاسی در ذهن من بود ، نبودی که به واقعیت من تبدیل شده بود ، یک نبودی بود .

به لطف شب قدرت چشم پوشی از دنیا رو گرفتم ولی درصدد پیدا کردن نیرویی ابدی هستم چه ها و چه ها که نمیشه کرد گذشتن از مشکلات ساده یا پیچیده ، رسیدن به انسان های بالا تر از ما ، در زمان آینده ، تنها بودن تاریخ ، بی شناسنامه بودن و تنهایی در دنیا رویاییست ، این روایت بی مزه و بی مستند ، هزینه ی این عشق حتی قطره ای از خودکار نشد ، لبخندت کو؟


PvF#


Cover by : Matt mills