با موهای ژولیده ام در خلیج باطلاق شده پهلو گرفتم ، دستمال کاغذی های چروک کف اتاق در فضای عمیقا سیاه شناورند و ظاهر جذابی ندارم چون ذهنم جریحه دار است.

حراف های حرف مفت این همه همهمه نتیجیش پیاده روی عصبی من شد تو شب ، میدانم مزه سیگار در دهان چه طعمی دارد ، متحمل درد چون متغیرم ، با حرف زدنت باعث سریعتر و یا اشتباه تصمیم گرفتنم میشی پس ساکت ، شب نمیخوابم ، چشمام رو میبندم تا صبح فکر میکنم با کلمات معرق زیر بغل پژمرده زبان ، اگر میدانستم هزینه هنرمند شدن این است تعلل میکردم در کودکی ، کلافگی بستر میدونی چیه؟

منطق کصالت بار خرخره گلوی قلبم را گرفته

هوا اطرافم سمی میشود با این تلخی ها و گزند ها

سطح درگیر با بستر بدن داغ میشود ، فشرده میشود ،  قلت میخورم ، وضعیت تفاوتی نمیکند و دوباره به حالت قبل برمیگردم دوباره ، دوباره ، هر دقیقه ارزشمنده ، از دست میدم ، درد فیزیکی رو با روی گشاده حاظرم معاوضه کنم به جای این فکرا ولی این معامله انجام نمیشه ، سر سنگین ، به یک باره مراسم آغاز میشه . به کلی جرم نکرده مجازات شدم وقتی راه میروم چرا پرنده ها از ترس من فرار میکنند ؟ لعنت بر جماعت که اینگونه پرورش دادند ، انگشت شمار حتی چهره شاد در طول روز ندیدم سر افکنده بر زمین با خود چه میکنند . خورشید نمیخواست سقوط کنه زجه زنان با چنگ زدنش دل آسمان زخم کرد و خون نارنجی اش آسمان را رنگی کرد ، حالم را گرفت این دیوار ها منتظر هستند که بیایی ، هر آدم جدیدی رو باهات مقایسه میکنم ، ستاره ها دلداری ام میدهند و ماه فقط با نگاهش بیشتر احساسی ام میکند .

اوایل ارتباطم با هر کسی باید حل این مسئله رو مطرح کنم که من تازه متولد شده ام قصد و غرضی از اعمالم براش ندارم ، دهان زخم هایش را باز نمیکنم ؛ رسم خوبی میتونه باشه که بدون پیشنیه با یک فرد جدید برخورد کنند ، توقعات خودشان است که حفره ها را برای اعمال طرف مهیا میسازد . مغز مشتعل و الکل من رو خاموش میکنه زود باش الکل زود باش ، کم کم به خون تزریق میشه این یعنی اجازه ی خواب از ناخودآگاه به زودی صادر میشه . این ناملایماتی ها از تو دور نیست در خودت هست یک وجود را تشکیل میدهد پلک ها به هم میرسند تا به خواب برم ، یادداشت برایشان به جا میگذارم ذهن من را دست کاری نکنید بی وجود ها من شمارا فهمیده ام اعمالتان بی تاثیر است این ها هذیون قبل مرگ نیست واقف هستم به گفته هایم زمان خوابیدن فرا میرسد ولی صدای ضربات تاج لاستیک به اسفالت ، باز شدن بسته شدن باز شدن بسته شدنه در ، حرف زدن ، موتور سیکلت ها با ورود پرتو های نور شتابدار پشت پلک چیز دیگری را میخواهند تداخل زمان رخ میدهد ، من خواب را میخواهم و دنیا چیز دیگری ، تناقض چاره فهمیدن است نقطه متقارن نظرت را بیاب .




#PvF